سلامblush

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم خانهئ مادربزرگم بودم و وقتی از خواب بیدار شدم مادر بزرگ من هنوز خواب بود ولی پدربزرگ من بیدار بود و داشت صبحانه اش را می خورد و من با تلویزیون آنجا خودم را سرگرم کردم تاکه

 

مادربزرگم از خواب بیدار شد  وبعد از یکم کار برای من باتخم مرغ بومی یک تخمرغ  بومی درستکرد  وبعد من ومادربزرگم دوتایی نشستیم روی میز وبا فلفل ، نمک ، ونارنج صبحنیمانراخوردیم وبعد ازصبحانه من یک زنگ به خانه زدم  وبعد ازمادربزرگم خداحافظی کردم وپیاده بهطرف خانه راهی شدم ووقتی به خانه رسیدم در باز بود وزودی رفتم توی ووقتی رفتم تو تازداشتاند صفرهرا پهن می کردندومن نشستم پهلوی آنها ویک لیوا چایی شیرین پهلویشان خوردم وبعد رفتم سراغ درس هایم وآنهارا کامل کردم وبعد پدرم بهبغیی خوانواده یعنی عموهایم مادربزرگم وپدربزرگم رابرای ناحار دعوتشان کردیم  وبعدمادرم رفت کسر چهارده و برای مهمانی خرد های لازم را انجام داد وپدرم هم رفت تایکمی کمک عموی امین منتا یکم کمکشان کند                                                                                                    اولین مهمانی  که برای ما آمد مادربزرگ من بود ویکم بعد از مادربزرگ من پدربزرگمن آمد وخیلی منتظر وخیلیهم گرسنه ماندیم  تاکه بالا خره عمو امین ،زن عمو و شهاب الدین  آمدن خانهی ما وناحاررا باهم  ودور هم خوردیم  وبعد از ناحار یعنی یکم بعد از ناحار یکچایی خوردیم وبعدعمو امین من بازن عمو رفتند تا اثباب واثاثیه هارا ببرندخانه ی جدید

وزودی رفتند ولی شهاب را نبردند چون گذاشتند که بماند وبا برادر های من بازی کند یکم بعد عمو مهدی یم آمد  ویک چایی خورد  و بزرگم رفت ولی مادر بزرگم از شهاب پرسید بامن مییایی برویم خانه وشهاب هم گفتنه و میخواهم بازی کنم  وبعد مادربزرگم رفت خانه

من بعد از این که  یک برنامه به نام اژدها سوا ران دیدم وبعد خاطره نوشتم تا لاکپشت های نینجا شروع شد ومن اورا دیدم   وبعد از او من ادامه ی خاطرهام را نوشتم وبچه ها هم باهم کلی بازی کردن وپدربزرگ من هم آمد وبه ماپفک داد  وما آن را خو ردیم  ویکم بعد از رفتن پدربزرگ عمو ی من آمد دنبال شهاب و اورابرد


مشخصات

آخرین جستجو ها