سلامlaugh

امروز وقتی از خواب بی دار شدم متووجه پدرم رفته وبرای من با کره ی بادام زمینی  و شیره یک صبحانه ی خشمزه 

دو روسکرد ومن هم یک صبحانهی درجه یک وعالی خوردیم یعنی من فقت خوردم

بعد از صبحانه من رفتم سر درس هایم   من باید سی تا سووال در میا ور دهتا از درس آخر هدی یه ها و بیستا از از درس

مطالعات اجتماعی   ومن باید این هارا امروز میننوشتم    ونوشتم

اصرکه شد وقتی من از مسجد برگشتم به خانه کمکم کارهایمان کردیم لباس پوشیدیم وبا اوتوبوس رفتیم به خانه ی  مادربزرگ من چون ام شب آنجا مهمانی بود وهمه ی فامیل می آمدن خنه ی مادربزرگ من و قتیما رسیدیم انجا فقت دایی من وخاله ام بودند انجا وداشتیم وسایل هم اماده میکردیم وکمکم مهما نهای مادر بزرگم  کمکمداشتند می آمدند  ومن به همراه

مادرم رفتیم پایین واز ماشین پدرم  جوراب ها وشیره ها را آوردیم تابعد از شام آنهارا بفوروشموبعد باکمی از مهمان ها رفتبم بالا  وگذاشتیمشانیک گوشه   یکم بعد که گذشت  یکی ازدوستان من  به نام  صدرا آمد وباهم رفتیم توی اوتاق وبا گوشی اش یک بازی فوتبالی دو نفره انجام دادیم  مادودور بازی کردیم وهر دودورش هم  من بوردم تااینکه یکی دیگر از دوستای من به نام حسین بود ووقتیکه آن آمد  رفتیم وباگوشی صدرا از توی بازا حسین بازی ریخت  ورفتیم وچند از آن بازی ها را انجام دادیم  تاوقت شا موقه ی شام که شد  گو شیرا گذاشتیم ورفتیم سرسفره وچلوکباب خوردیم

بعد از شام یکم رفتیم تبلت بازی تا اینکه پدرمیخواست بابچه هابرود خانه ومادرم فردامیامد خانه ومنپدرم رازی کردم که بمانم وبچهها رفتند خانه

بعداز رفتن پدرم یک بازی آوردم وبازی کردیم یکم بعد از بازی کردن دیدم همه ساکت هستند ورفتم پیش مادرم وگگفتم چیزیشده وبعد مادرم گفت که عمو محمد بایک متوری تسادف کردند ودوتاشون مورده اند وآنیکی توی کما است

 


مشخصات

آخرین جستجو ها