سلام

امروز وقتی ازخاب بیدار شدم که بروم مدرسه مادرم به من گفت که امروز که  ورزش داری به خاطر گلو دردت سعیکن که

ورزش نکنی یا کم تر بدوی .

و بعد من به ما درم گفتم به شما قول نمیدهم  ، ولی تلاشم را میکنم. وبعد ازاین حرف، من کار ها یم را کردم  و با

اتوبوس رفتم مدرسه، وقتی ،رسیدم مدرسه با یکی از هم  کلاسی هایم شطرنج  با زی کردیم  تا معلم  ما آمد وما شطرنج را جمع کردیم.

معلم یک درس قرآنی داد وبرای آن درس دو تا فیلم دانلود کرد وما هم آن فیلم هارادیدیم تا زنگ خورد.

وقتی که زنگ ورزش ما خورد از شانس بد ما آن روز و درآن ساعت امتهان نهج بلا قه داشتیم .وزنگ بعد هم نا ظم ما

برید صف کلاسی و صحبت کرد،و دباره وقت ورزش ما را گرفتن وبعد که ما رفتیم ورزش هم توی فوتبال وهندبال باختیم

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها